...شهر خلوت
دریافت کد خوش آمدگویی

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


شهر خلوت...







نویسندگان بلاگ عاشق تنها



آثار تاريخي عاشق تنها



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق تنها



وضعیت من در یاهو



آمار بلاگ عاشق تنها



طراح قالب بلاگ عاشق تنها:



موزیک و سایر امکانات بلاگ عاشق تنها





آخرین قصه ی زندگیم

ميدوني؟يه اتاق باشه گرم گرم،روشن روشن،توباشي و من باشم،كف اتاق سنگ باشه سنگاي سفيد،

تو منوبغل كني كه نترسم،كه سردم نشه كه نلرزم....

اينجوري كه تو تكيه دادي به ديوارپاهاتم دراز كردي،من اومدم نشستم جلوت تا بهت تكيه بدم...

با پاهات منو محكم گرفتي،دوتادستات روهم دورم حلقه كردي...

بهت ميگم چشم هاتو ميبندي؟

ميگي اره بعد چشم هاتوميبندي..

دوباره ميپرسم:برام قصه ميگي؟

درجواب من ميگي:(اره)

بعد شروع ميكني آروم آروم تو گوشم قصه گفتن

يه عالمه قصه هاي طولاني و دراز كه هيچوقت تموم نميشه

ميدوني؟تصميم گرفتم رگ بزنم!رگ دست چپمو...

يك حركت سريع يك ضربه عميق....بلدي كه؟

ولي تو كه نميدوني ميخوام خود كشي كنم...اخه تو چشماتوبستي.

منم چاره ي ديگه اي ندارم رسيدم ته خط...

من تيغ روازتوجيبم در ميارم...هنوزم چشماتو بستي.به سرعت تيغ رو عميق روي رگم ميكشم....

اما تو نميبيني...نميبيني كه خون ازدستم فواره ميزنه....

نميبيني دستم ميسوزه....

لبمو گاز ميگيرم كه نگم اخ ... كه تو چشماتو باز نكني و منو ببيني... پس سكوت ميكنم

يه سكوت سنگين همراه بادرد.توداري قصه ميگي  قصه ي خيلي قشنگيه چون براي اخرين بار توزندگيم ميشنوم

خون از دستم ميريزه روسنگاي سفيد

قشنگه مسير حركتش

اما حيف كه تو چشماتو بستي و نميتوني ببيني

تو بغلم كردي.ميبيني  كه سرد شدم محكم تر بغلم ميكني كه سردم نشه...

ميبيني هر چي محكم تر بغلم ميكني بيشتر سرد ميشم

نفسام نامنظم ميشه ... تو،توي دلت ميگي( اخــــــي طفلي... دوباره نفسش گرفت)

بعد ميبيني كه ديگه نفس نميكشم

چشماتو باز ميكني و ميبيني من مردم ...تو سعي ميكني منو زنده كني اما.....

((من ميترسيدم خودمو بكشم از اينكه سرد بشم و...))

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط غزل در 1:5 | |